معنی شهر و سدی در مصر

حل جدول

شهر و سدی در مصر

اسوان


سدی در مصر

اسوان


شهر مصر

اسکندریه

اسوان

اسیوط

قنا


سدی در جنوب مصر

آسوان

اسوان


شهر و سد مصر

اسوان

لغت نامه دهخدا

سدی

سدی. [] (اِ) بستیباج است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).

سدی. [س َدْی ْ] (ع مص) سست و فروهشته شدن غلاف چیزی. (منتهی الارب). || دراز کردن دست بسوی کسی. || گام فراخ نهادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).

سدی. [س َ دا] (ع اِ) تار جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). خلاف لحمه. (اقرب الموارد). تار. (زمخشری). رشته ها و نخ های دراز افقی کشیده ٔ نسیجی مقابل لحمه که نخ های کوتاه عمودی گونه ٔ منسوجی بود. (یادداشت مؤلف). || تری شب. (منتهی الارب). الندی اوندی اللیل. و گفته اند سدی، تری اول شب است و ندی تری آخر شب. (اقرب الموارد). نیم شب. (مهذب الاسماء). || غوره ٔ سبز و تر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). بلغت اهل مدینه غوره ٔ خرما باشد و آن را خلال نیز گویند. (برهان) (الفاظ الادویه). || شهد. || نیکویی. (آنندراج) (منتهی الارب). || شتر بخود گذاشته. (آنندراج) (منتهی الارب). مهمل سرخود.

سدی. [س ُدْ دی ی] (اِخ) لقب اسماعیل بدان جهت که در سده ٔ مسجد کوفه نشسته روی بندها و سرافکندنیهای زنان میفروخت. (ناظم الاطباء). رجوع به اسماعیل بن عبدالرحمن در همین لغت نامه و رجوع به امتاع الاسماع 100 و عیون الاخبار ج 2 ص 301 و ج 3 ص 380 و عقدالفرید ج 2 ص 83 و 195 و ضحی الاسلام ج 3 ص 116 و روضات الجنات ص 101 شود.


مصر

مصر. [م ِ](اِخ) نام قسمت قدیم پایتخت مصرکه پس از احداث قاهره ٔ معزیه در 358 هَ. ق. توسط جوهر سردار المعزلدین اﷲ در شمال یا شمال شرقی آن، به شهر جدید یعنی قاهره پیوسته شد و اینک به مجموعه ٔ شهر قدیم و جدید قاهره گفته می شود. خرابه های ممفیس، پایتخت قدیم مصر در دوران فراعنه، در دو فرسنگی جنوب قاهره است.(از سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 285 حواشی و تعلیقات): از آنجا [اسکندریه] میوه ٔ بسیار به مصر آورند به کشتی.(سفرنامه ص 70). و از مصر تا قیروان صدوپنجاه فرسنگ باشد.(سفرنامه ص 71). چون از جانب شام به مصر روند اول به شهر قاهره رسند چه مصر جنوبی است.(سفرنامه ص 74). میوه و خواربار شهر [تنیس] از رستاق مصر برند.(سفرنامه ص 66). صفت شهر مصر و ولایتش، آب نیل از میان جنوب و مغرب می آیدو به مصر می گذرد و به دریای روم می رود... این آب ازولایت نوبه می گذرد و به مصر می آید.(سفرنامه ص 68).
هست آسیه به زهد و زلیخا به ملک از آنک
تسلیم مصر و قاهره بر قهرمان اوست.
خاقانی.
با وجود چنین دو حجت شرع
ری و خوی کوفه دان و مصر شمار.
خاقانی.
مصر و بغداد است شروان تا در او
هم زبیده هم زلیخا دیده ام.
خاقانی.
روزی از این مصر زلیخاپناه
یوسفیی کرد برون شد ز چاه.
نظامی.
- مصرالقدیمه، محله ٔ قدیم واقع میان جامع عمرو ساحل راست نیل.(یادداشت مؤلف).

مصر. [م ِ](ع اِ) پرده و حاجز میان دو چیز. || حد میان دو چیز.(غیاث). حد میان دو زمین. ج، مصور.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). حد. ج، مصور.(مهذب الاسماء). || آوند.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). || گل سرخ.(منتهی الارب). || تیزی هرچیز.(از آنندراج). || شمشیر.(غیاث)(ناظم الاطباء)(از برهان). || شهرستان. ج، امصار.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). شهر بزرگ.(دهار)(از السامی فی الاسامی). به معنی شهر است عموماً.(از برهان). به معنی هر شهر که باشد.(غیاث). شهر جامع و بزرگ.(مهذب الاسماء). شهر.(ترجمان القرآن جرجانی ص 89).
- مصرالقاهره، شهر قاهره که همان کرسی مملکت مصر است.(یادداشت مؤلف).

معادل ابجد

شهر و سدی در مصر

1119

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری